کد خبر: 1324202
تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۰
سفری به قلب واقعیت‌های برساخته
دکتر محمدجواد شیخ‌الاسلامی 

 روزی روزگاری، خانواده‌ای در خانه‌ای زندگی می‌کردند که همه دیوارهایش از آیینه بود. هر کسی وقتی به دیوار نگاه می‌کرد، خودش را می‌دید، ولی نه همان‌طور که بود، بلکه همان‌طور که می‌خواست باشد. پسر بزرگش، در آیینه، ستاره‌ای از فضای مجازی بود، دخترش، مدلی با زندگی بی‌دردسر، پدرش کارآفرینی موفق که هرگز شکست نخورده بود و مادرش زنی آرام که هیچ‌وقت خسته نمی‌شد. 
اما یک روز، یکی از آیینه‌ها شکست و در آن شکستگی، برای اولین بار، چهره‌ای خسته، نگران و واقعی دیده شد. این داستان، داستان ماست. ما در خانه‌ای زندگی می‌کنیم که دیوارهایش از نمایش ساخته شده؛ نمایشی که گاهی زیباتر از واقعیت است، گاهی ترسناک‌تر و همیشه فریبنده. فیلسوفی به نام ژان بودریار این خانه را «گزاف‌واقعیت» نامید: جایی که واقعیت دیگر مهم نیست، بلکه آنچه به نظر می‌رسد، جایگزین آن شده است. این مقاله داستانی است از گم شدن حقیقت، از جست‌وجوی معنا در میان تصاویرِ بی‌پایان و از راه‌هایی که می‌توانیم به عنوان فرد، خانواده و جامعه دوباره نفسی واقعی بکشیم. 
 بخش اول: «بودریار» مردی که واقعیت را گم کرد
بودریار جوان، مانند بسیاری از نسلش می‌خواست جهان را نجات دهد. در دهه ۱۹۶۰، او دید که انسان‌ها دیگر با اشیا زندگی نمی‌کنند، بلکه با نشانه‌های‌شان. یک ساعت دیگر زمان را نشان نمی‌داد، بلکه ثروت را. یک ماشین دیگر وسیله نقلیه نبود، بلکه نمادی از موفقیت، اما واقعیت هنوز جایی پشت این نماد‌ها زنده بود تا اینکه در دهه۱۹۸۰، همه چیز تغییر کرد. بودریار فهمید که دیگر هیچ چیز پشت نماد‌ها نیست. مثل کودکی که به عروسکش حرف می‌زند و باور دارد که عروسک جواب می‌دهد، ما هم به جهانی پاسخ می‌دهیم که دیگر واقعی نیست. او این سقوط را در سه مرحله روایت کرد البته نه به زبان فلسفه، بلکه به زبان داستان:
- اول: تصویر، بازتاب واقعیت بود، مثل نقشه‌ای که رودخانه را نشان می‌داد. 
- دوم: تصویر، واقعیت را تحریف کرد، مثل آیینه‌ای که چاق را لاغر نشان می‌داد. 
- سوم: تصویر، خودش واقعیت شد، مثل آن خانه آیینه‌ای که در آن، هیچ‌کس دیگر نمی‌دانست چه چهره‌ای واقعی دارد. 
 بخش دوم: دنیای ما (جایی که همه نقش بازی می‌کنند)
امروز، هر کسی یک کارگردان، بازیگر و تماشاگر زندگی‌اش است. صبح بیدار می‌شویم، فیلتر می‌زنیم، لبخند می‌زنیم و «استوری» می‌گذاریم، نه برای خودمان، بلکه برای آنکه دیگران فکر کنند زندگی‌مان زیباست. 
در فضای مجازی، همسایه‌ات ممکن است در واقعیت بدهکار باشد، اما در اینستاگرام، در مالدیو تعطیلات بگذراند. دوستت ممکن است افسرده باشد، اما در تیک‌تاک، خنده‌دارترین انسان دنیا باشد. 
ما دیگر نمی‌پرسیم «چطوری؟»، می‌پرسیم «چه پستی گذاشتی؟»
در سینما و تلویزیون، فیلم‌هایی مثل «ماتریکس» به ما هشدار دادند: «واقعیت یک سیستم فریب است»، اما ما نه تنها باور نکردیم، بلکه خودمان را در آن سیستم جا دادیم. 
رئالیتی‌شو‌ها که نام‌شان «واقعیت» است، در واقع کارگردانی‌شده‌تر از هر فیلمی هستند. 
اخبار، دیگر واقعیت را گزارش نمی‌کنند، بلکه طبق سلیقه مخاطب، آن را می‌سازند. 
در خانه‌ها، والدین به فرزندان می‌گویند: «عکس خوبی بگیر، بذار تو اینستاگرام.» کودکی که باید با گِل بازی کند، حالا با فیلتر‌های هوش مصنوعی، چهره‌اش را «زیبا» می‌کند و ما، بدون اینکه متوجه شویم، داریم نسلی پرورش می‌دهیم که هویتش را از نظر دیگران می‌سازد. 
 بخش سوم: راه‌های بازگشت به واقعیت
بودریار نمی‌گفت «بگریزید». او می‌گفت: «بیدار باشید»
و این بیداری، در سه سطح ممکن است:
۱. در سطح فردی: نفسی بدون فیلتر بکش
- هر روز یک ساعت، بدون گوشی با خودت بمان. 
- به جای اینکه زندگی‌ات را برای دیگران نمایش بدهی، آن را برای خودت تجربه کن. 
- از خودت بپرس: «آیا این من واقعی‌ام یا منِ آنچنان‌که می‌خواهم به نظر برسد؟»
۲. در سطح خانوادگی: خانه را از آیینه‌ها خالی کن
- خانه را به مکانی تبدیل کن که در آن، ضعیف بودن هم اجازه دارد. 
- با فرزندانت نه درباره «لایک‌ها»، بلکه درباره «احساسات‌شان» صحبت کن. 
- یک روز در هفته، «روز غیردیجیتال» داشته باشید: بدون گوشی، بدون تلویزیون، فقط چشم‌به‌چشم. 
۳. در سطح اجتماعی: واقعیت را دوباره محبوب کن
- به جای اینکه به محتوای پرطرفدار، به محتوای صادقانه توجه کنیم. 
- در مدارس، به جای آموزش «چگونه پست خوب بذاریم»، «چگونه فکر کنیم» را یاد بدهیم. 
- در فضای عمومی، به جای قضاوت از ظاهر، به دنبال درک پشتِ آن باشیم. 
نتیجه‌گیری: شاید واقعیت زیبا نباشد، اما صادق است
واقعیت، همیشه زیبا نیست. گاهی خسته‌کننده است؛ گاهی دردناک و گاهی خسته‌کننده‌تر از همه، عادی، اما همین عادی بودن، همین خستگی، همین درد، آن چیزی است که ما را انسان می‌کند. 
بودریار نمی‌خواست ما را ناامید کند، می‌خواست ما را آزاد کند، از زندان تصاویر، از بردگی نمایش، از عبودیت به نظر دیگران. شاید نتوانیم تمام آیینه‌ها را بشکنیم، اما می‌توانیم یاد بگیریم که در آیینه نگاه نکنیم، بلکه از پنجره نگاه کنیم، به جهانی که هنوز، پشت مه‌های دیجیتال، نفس می‌کشد و شاید، فقط شاید، اولین قدم برای نجات جهان، این باشد که یک روز، بدون فیلتر، لبخند بزنیم، نه برای دوربین، بلکه برای خودمان.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار